چگونه انسان خدا را آفريد؟
ژاله متين (متن يک سخنرانی)
برای ورود به مبحث اصلی که چگونه انسان خدا و دين را آفريد لازم است اول بررسی شود که خود انسان ابتدا چگونه وطی چه پروسهای بوجود آمد و منشاء حياتش چيست؟
برای اينکه منشاء حيات انسان را بررسی کنيم ضروريست که ابتدا منشاء حيات بطور کلی بررسی شود. برای اين بررسی دو ديدگاه عمومی و کاملا متضاد وجود دارد:
١- ديدگاه اديان و مذاهب
٢- ديدگاه ماترياليزم علمی
…
چگونه انسان خدا را آفريد؟
ژاله متين (متن يک سخنرانی)
برای ورود به مبحث اصلی که چگونه انسان خدا و دين را آفريد لازم است اول بررسی شود که خود انسان ابتدا چگونه وطی چه پروسهای بوجود آمد و منشاء حياتش چيست؟
برای اينکه منشاء حيات انسان را بررسی کنيم ضروريست که ابتدا منشاء حيات بطور کلی بررسی شود. برای اين بررسی دو ديدگاه عمومی و کاملا متضاد وجود دارد:
١- ديدگاه اديان و مذاهب
٢- ديدگاه ماترياليزم علمی
بنا به نظر گاه اول که بسيار ديرپاتر از نظر گاه دوم است، جهان ساخته خداوند يا روح نا محدود است. و هم آن است که گيتی را به نظم در آورده و بسامان کرده. مثلا آئين زرتشت به اين معتقد است که اهورا مزدا جهان را درشش دوره (يا شش گاهنبار) آفريد.
در گاهنبار اول که از پانزده ارديبهشت ماه آغاز میگردد، آسمان آفريده می شود
در گاهنبار دوم که از پانزدهم تير ماه شروع می شود، آبها و درياها خلق میشود
در گاهنبار سوم که از بيست و سوم شهريور ماه شروع میشود، زمين بوجود میآيد
در گاهنبار چهارم که از بيست و ششم مهر ماه آغازمیشود، نباتات و گياهان بوجود میآيند
در گاهنبار پنجم که از شانزدهم بهمن ماه شروع میشود، حيوانات و جانوران خلق میشوند (که ٢٨٢ نوع بيشتر نيستند)
و در گاهنبار ششم که از پايان اسفند ماه آغاز میشود، اهورا مزدا انسان را میآفريند.
يهوديان بر اساس نص صريح تورات در سفر (کتاب) پيدايش، باب اول معتقدند که: در ابتدا خدا (يهوه) آسمانها و زمين را آفريد و زمين خشک و تهی بود و تاريکی بر روی لجه بود و روح خدا سطح آب را گرفت. و خدا گفت روشنايی بشود، شد. خدا ديد که روشنايی نکوست! و آن روز اول بود.
و خدا گفت فلکی باشد در ميان آبها و خدا فلک را بساخت و آبهای زير فلک را از آبهای بالای فلک جدا کرد. و خدا فلک را آسمان ناميد و اين روز دوم بود.
و خدا گفت که آبهای زير آسمان در يک جا اجتماع کنند و خشکی ظاهر گردد. و خدا خشکی را زمين ناميد و آبها را دريا ناميد و آنگاه گفت که زمين نباتات بروياند و علفی که تخم بياورد، آورد! و خدا ديد که نکوست. و اين روز سوم بود.
و خدا گفت نيـّرها در فلک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کنند و بر زمين روشنايی دهند، و چنين شد. و خدا دو نيّر بزرگ ساخت. نيـّر اعظم را برای سلطنت روز، و نيّر اصغر را برای سلطنت شب. و خدا آنها را در فلک آسمان گذاشت تا بر زمين روشنايی دهند، دادند. و خدا ديد که نکوست! و اين روز چهارم بود.
و خدا گفت که آبها به انبوه جانوران پر شوند و پرندگان بالای زمين بر روی فلک آسمان پرواز کنند پس خدا نهنگان بزرگ آفريد. خدا ديد که نکوست! و اين روز پنجم بود.
و خدا گفت که زمين جانداران متعدد از خود بيرون بياورد و خدا بهائم و حشرات را بساخت. و خدا گفت آدم را به صورت خود و شبيه خود بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهائم زمين و همه حشراتی که بر زمين ميخزند! حکومت نمايد و خدا ديد که نکوست! و اين روز ششم بود.
و روز هفتم که خدا از همه کارهای خود فارغ شد، اين روز را مبارک خواند و تقديس نمود زيرا که در آن آرام گرفت. اين است پيدايش آسمانها و زمين که يهوه آفريد.
مسيحيت هم نظريه منشاء حيات را همانطور که در سفر پيدايش آمده بی کم و کاست میپذيرد.
و اما اسلام که ششصد سال پس از مسيحيت ظاهر میشود، افسانه آفرينش تورات را با کمی تغييرات بيان ميکند. در سوره بقره آيه ١١٧ اينطور میخوانيم «آسمانها و زمين را در شش روز آفريديم». و در سوره فرقان آيه پنجاه و سه میخوانيم که «آبها را در دو دريای شور و شيرين آفريديم و اين دو دريا را با حائلی از هم جدا ساختيم». و در سوره نور آيه چهل و پنج میگويد: «همه جانوران را از آب آنها آفريديم که برخی از آنها بر شکم راه روند و برخی بر دو پا. و در سوره نازعات آيه بيست و هفت تا سی و دو میبينيم: » شب را تاريک و روز را روشن آفريديم. پس زمين را بگسترانديم و کوهها را ستونهای آسمان ساختيم»! «و آدم را از خاک آفريديم» (آل عمران ۵٩) «و به کاملترين صورت آفريديم» (مومن ۶۴). «و روح خويش را بر او دمیديم»(حجر ٢٩). » و چراغهای ستارگان را برای راهنمايی او در تاريکیهای بيابان و دريا بر افروختيم» (انعام ٩٧).
اين ديدگاه اديان از منشاء حيات است. و اما ديدگاه ماترياليزم علمی بر اين اساس استوار است که انسان طی يک پروسه طولانی نتيجه تکامل موجودات جاندار است و خود موجودات جاندار حاصل يک فرايند بسيار طولانیتر، از موجودات بيجان هستند. اين فرايند در خطوط بسيار بسيار کلی به اين ترتيب بوده است که اولا عناصر بسيط تشکيل دهنده طبيعت از جمله کربن، ئيدروژن، هليم، اکسيژن، ازت، فلزات، يونها، پلاسما و غيره هيچگاه آفريده نشدهاند و از ازل موجود بودهاند. اين سوال که ماده خود چگونه پديد آمده سوالی است که از ذهن آغشته به بينش مذهبی میگذرد. چرا که وقتی اين سؤال را مطرح میکنيم، اگر جوابش را در ازليت ماده جستجو نکنيم ناگزيريم ابتدائاً بپذيريم که صانعی که خودش ماده نيست ماده را آفريده. و يا اين سؤال غير علمی را بپذيريم که از «هيچ»، «همه چيز» ايجاد شده. من اکنون در نظر ندارم بحث خود را در حوزه فلسفه دنبال کنم (اگر چه اين حوزه بسيار شيرين و وسيع است) من بيشتر در نظر دارم بحث خود را در اين قسمت در قلمرو زيست شناسی و تکامل ادامه بدهم.
از ترکيب عناصر بسيطی که در بالا ذکر شد، اشکال مختلف ماده از جامد و مايع و گاز و پلاسما گرفته تا ميدانهای مغناطيسی و جاذبهای و هستهای پديد آمدند. آب يکی از مهمترين ترکيباتی است که از طريق پيوند ملکولهای ئيدروژن و اکسيژن بوجود آمد. در آب درياها ماده به اشکال بسيار متنوعش وجود دارد و از آنجا که در محيط بسته و فشرده آبها امکان ترکيبات بسيار بسيار زيادی بين يونها، اتمها و ملکولهای مواد آلی موجود است، از ترکيب بسيار پيچيده و بغرنج کربن با عناصر بسيط ديگر اسيدهای آمينه تشکيل شد. ٢٠ نوع از اين اسيدها که بيش از ۲۶٠ قسم آن مشخص شده، پايهایترين عنصر مرکب پروتئينها را تشکيل میدهند. بنابراين پروتئينها که يکی از دو ماده اصلی سلول را تشکيل میدهند مرکباند از ترکيبات مختلف اسيدهای آمينه و عناصر بسيطی که در درون آبها موجود بودند از جمله کربن، ازت، اکسيژن، ئيدروژن، فسفر و ديگر فلزات، و يونهای همه اين عناصر.
بنابراين پيداست که تنها از ٢٠ نوع اسيدآمينه بيش از يک ميليون نوع پروتئين ايجاد میشود. (فقط کافيست توجه کنيد که از تنها ٢۶ حرف زبان انگليسی ميليونها کلمه ساخته میشود. و يا از نظر رياضی فاکتوريل ٢٠ را میشود حساب کرد: ٢ ضربدر ١٠ به توان ١٨! يا مثلاً تعداد عکسهايی را در نظر بگيريد که میتوان از در کنار هم قرار دادن تنها ١٠ نفر آنچنان گرفت که هيچ حالتی تکرار نشود. که می شود ٣٫۶ ميليون عکس) بنابراين میبينيد که از ترکيب اين ٢٠ نوع اسيد آمينه بايد ميلياردها نوع پروتئين بوجود بيايد، ولی در طبيعت حدود يک ميليون نوع پروتئين بيشتر نداريم و آن بخاطر اين است که گر چه در هر پروتئين اسيد آمينه موجود است ولی هر ترکيبی که در آن اسيد آمينه وجود دارد لزوما پروتئين نيست. هر گروه سلولی پروتئينهای خاص خودش را دارد، مثلا پروتئينهای سلولهای مغز و اعصاب، با پروتئينهای سلولهای پوست يا خون يا ماهيچه متفاوت است. مثلا در سلولهای گوشت ١۵ نوع پروتئين موجود است. آنها در هسته سلول قرار دارند. در هسته سلول بيش از ١٠٠ هزار ملکول پروتئين وجود دارد. انواعی از پروتئينها وجود دارد که آنزيم نام دارند. تعداد انواع اين آنزيمها به ٧٠٠ نوع میرسد. اين آنزيمها که باز هم ترکيب اصلیشان را اسيدهای آمينه تشکيل میدهد عموما در سيتوپلاسم سلول قرار دارند (نه در هسته آن). کار اين آنزيمها فقط تسريع واکنشهای شيميايی بدن است. يعنی نقش کاتاليزاتور را دارند. مثلا مواد نشاستهای را با سرعت به مواد قندی تبديل میکنند و بعد با اکسيژنی که تنفس میکنيم ترکيب میکنند و انرژی توليد مینمايند. (مثلا اگر بخواهيم در اجتماع خودمان در نظر بگيريم نقش آنزيمها متناظر نقش واسطهها و ميانجی گرهاست). پروتئينها (که يکی از دو پايه اصلی موجودات تک سلولی جاندار را تشکيل میدهند) در هسته سلول قرار دارند و آنزيمها در سيتوپلاسم آن. بد نيست کمی هم در باره شکل ظاهری خود سلول صحبت کنيم که اصلاً چيست و چه شکلی را داراست. شکل ظاهری يک سلول دقيقا شبيه شکل ظاهری يک تخم مرغ است: پوسته ضخيم، پوسته زيرين، سفيده و زرده.
پايه دوم ياختهها ( يا سلولها) را اسيدهای هستهای تشکيل میدهد. اهميت اين اسيدها آنچنان است که هيچ موجود زندهای را بدون اينها نمیتوان تصور کرد. اصولا دو نوع اسيد هستهای داريم. يکی اسيد دزاکسی ريبو نوکلئيک هست که شما حتما آن را بنام خلاصه شدهاش يعنی DNA میشناسيد. اين اسيد در ترکيب شيميايیاش يک اکسيژن کم دارد و بهمين دليل «دزاکسی» به آن میگويند. در اين اسيد نوعی قند وجود دارد که به آن ريبوز میگويند (ترکيب شيميايیاش از کربن و اکسيژن و ئيتروژن و فسفر است). DNA در هسته سلول قرار دارد. شکل ظاهريش درست مثل دو رشته کمربند میماند که از درازا بهم پيچيده شدهاند. میشود آنها را از هم باز کرد. هر کدام از اين رشتهها که جدار داخليش را يک لايه اسيد فسفريک پوشانده است هر کدامشان دارای ميليونها ملکول «باز» هستند که اين بازها ۴ نوع بيشتر نيستند. (سيتوزين، آگونين، تيمين و آدنين). پيوند اين دو رشته از طريق اين بازهاست. اينکه کدام «باز» از اين يکی با کدام «باز» از آن يکی پيوند بر قرار کند خصوصيات ظاهری افراد را تشکيل میدهد.
سلولهای هر گروه حيوانی يا گياهی دارای تعداد معينی از اين DNA هاست. مثلاً سلول انسان دارای ۲۳ ملکول DNA است. سلول موش ١٢ ملکول دارد و سلول نخود ٧ تا از اينها دارد.
حالا يک نوع ديگر از اسيدهای هستهای هست بنام RNA (ريبونوکلئيک) که هم در هسته قرار دارد و هم در سيتوپلاسم. شکلش هم درست مثل يک رشته کمر بند میماند. با همان عناصری که در DNA وجود دارد فقط با اين تفاوت که ديگر از نظر وجود اکسيژن در درون ترکيبات شيميايیاش هم کامل است. (يعنی مثل DNA نيست که يک اکسيژن کم داشته باشد. برای همين است که به آن دزاکسی نمیگويند).
چندين سال پيش کتابی منتشر شد که در زيرنويس يکی از صفحات آن نوشته شده بود که اين اسيد DNA در سال ١٩٧٢ در يک آزمايشگاه شيمی در کاليفرنيا مصنوعاً ساخته شده است. ولی بعدها علوم پزشکی، زيست شناسی و شيمی اين مسأله را تأييد نکردند. چنين موضوعی در صورت صحت میتوانست به سادگی بطالت افسانهٌ آفرينش را نشان دهد.
گفتيم RNA در سيتوپلاسم سلول هم وجود دارد. در آنجا اين اسيد با آنزيمهايی که در سيتوپلاسم قرار دارند ترکيب میشود و انواع هورمونهای بدن را ايجاد میکند. اين هورمونها سپس خود در زايش آنزيمها نقش دارند. مجموعاً پروتئينها، آنزيمها و اين اسيدهای هستهای در سوخت و ساز سلول، رشد و نمو آن، تقسيمات سلولی، تکثير آنها، تشکيل موجودات پر سلولی از تک سلولی دخالت مستقيم دارند. اصلا نيروی زيستی يا نيروی حيات مجموعهای از کنشهای شيميايی و ارتباطات بی وقفه و آهنگين همين اجزاء درونی ياخته يا سلول است. البته اين کنشها و تحرکات نياز به انرژی بسيار زيادی دارد که آن را هم خورشيد تأمين میکند (يعنی تبديل انرژی حرارتی به انرژی جنبشی و حرکتی).
اين خطوط کلی و بسيار عمومیای بود از ايجاد ماده جاندار از ماده بيجان در درياها. بعد از اينکه طبق بررسيهای دقيق دانشمندان زيست شناس اين فرايند پيچيده در آبها انجام گرفت و موجودات پر سلولی بوجود آمد، برخی از آنها آرام آرام طی گذر زمان وارد خشکی میشوند و يا تخمهايی که در آب گذاشته بودند در اثر امواج و جذر و مد به خشکی میافتند و در آنجا از تخم بيرون میآيند. خيلی از آنها میميرند و خيلی از آنها هم از پس وضعيت جديد بر میآيند و میتوانند کمابيش به زندگیاشان ادامه بدهند ولی آنها در عين اينکه میتوانند در خشکی زندگی کنند هنوز اندام داخلیاشان بطور کامل از اندام داخلی اجدادشان که آبزی بودند تفکيک نشده است. اينها دو زيستيان را تشکيل میدهند. برخی از اين دوزيستيان که به خشکی راه پيدا کرده بودند در اثر دور شدن از محيط دريا و قرار گرفتن در وضع آب و هوای جديد مجبور بودند با محيط جديد سازگاری نشان دهند. آنها ديگر تخم گذاريشان و توليد مثلشان در درون آبها نبود. اين کار در خشکی انجام میشد. آنها مجبور بودند در خشکی بخزند.
وضعيت جديد و گذشت ميليونها سال باعث شد که فقط موجوداتی باقی بمانند و به زندگی ادامه بدهند که اندامشان به ضرورت زنده ماندن پاسخ داد. برخی رشد کردند و اندام جديد از جمله دست و پا در آوردند. همين ضرورت باعث شد که برخی ديگر از آنها که با بالهای آبی خودشان که به خشکی آمده بودند و در خشکی به کمک اين بالها به کندی و لنگ لنگان راه میرفتند برای فرار از دست دشمن و تغذيه خود مجبور بودند سريعتر راه رفته و حتی از بالهايشان برای پرشهای کوتاه استفاده کنند. ضرورت زنده ماندن، انتخاب طبيعی و تنازع بقاء طی ميليونها سال بال آنها را به بال پرواز تبديل کرد و اندامهای متناسب پرواز ايجاد شد. پرهای اصلی پرواز به استخوانهای انتهای دست پرنده بوسيله رشتهيی از بافت متصل شد و از آنجا که بدن پرنده بايد به اندازه کافی سبک و نيرومند باشد، استخوانهای بزرگش تو خالی شد. کيسههای هوا در اندامش ايجاد شد و عضلات قوی بدست آورد. برخی ديگر از دوزيستيان که دست و پا در آورده بودند به حيوانات ديگری تبديل شدند. در عين حال تغييرات جوی عظيمی در اين دوران بوقوع پيوست. يخبندانهای بسيار طولانی و عميقی پديد آمد. بسياری از موجودات از جمله دايناسورها از بين رفتند و موجودات ديگری توانستند تکامل پيدا کرده و شکل عوض کنند.
شاخهيی از حيوانات در روند تکامل طبيعی به ميمونها تغيير يافتند. انواع بسيار متنوعی از ميمونها آرام آرام شکل گرفتند.شاخهيی از اين ميمونها که فاقد دم بودند از شاخههای ديگر جدا شدند. اين شاخه „استرلوپيته کوس“ نام داشت. ديرين شناسی که به کمک زيست شناسی آمده بود، توانست بقايای جسد اين حيوان را در آفرقای جنوبی بدست آورد. اين ميمون ١٢ ميليون سال پيش زندگی میکرده است. ديرين شناسان معتقدند که انسان از اعقاب اين ميمون است. نسل „استرلو پيته کوس“ اکنون ديگر منقرض شده و فرزندانش به چند تيره تقسيم شدهاند که يکی از اين تيرهها نياکان انسان است. „استرالوپيته کوس“ روی دو پا راه میرفته در نتيجه دستهايش آزاد شده بوده است. آزادی دستها به قول رادی شيچف دانشمند قرن هجده روسيه «راهنمای عقل و منطق شد». اين ميمون برای دفاع از خود میتوانست سنگ و چوب در دستهايش بگيرد. ١١ ميليون سال گذشت تا اين ميمون با ورزيده شدن دستهايش مغزش انکشاف پيدا کرد و به ميمون_انسان ( پيته کانتروپوس) تبديل شد. اين ميمون ابزارساز بود. وسائل ساده میساخت. سنگها را تيز میکرد و بوسيله آن ريشه درختان را در میآورد و کرمينههايش را میخورد. بعدها چاقوی سنگی و ابزار شکار و ماهيگيری ساخت. ابزارسازی گامی تعيين کننده در جهت تکامل انسان بود. دست ابزارساز طی چند هزار سال از طريق توارث منتقل شد و تواناتر گرديد و عضلات متناسب ايجاد کرد. انسان „سينانتروپوس“ پديد آمد. دست اين انسان نه تنها ابزار کار شد، بلکه بقول انگلس محصول کار هم شد.
اما اين تنها دست نبود که تکامل يافت. دست فقط يک عضو از کل ارگانيسم بود. متناسب تکامل دست، همه اندامها تکامل پيدا کرد. دستگاه صوتی شکل گرفت، در دستگاه عصبی تغييرات بغرنجی ايجاد شد، مغز رشد کرد و سپس ١٠٠ هزار سال پيش انسان „نئاندرتال“ پا به عرصه وجود گذاشت. دستهای اين انسان مهارت کسب کرد و کارهای نو آفريد. آتش بوسيله اين انسان که عمدتاً در غارها بطور اجتماعی زندگی میکرده، کشف شد. اين دوره از نظر زمين شناسی به دوره پارينه سنگی ميانه مشهور است. اين دوره که ۶٠ هزار سال طول کشيد برای بحث ما حائز اهميت است. نئاندرتالها با تکامل خود به انسانهای انديشه ورز (هوموساپ ينس) يعنی همين انسانهايی که امروزه موجودند، تبديل شد. همانطور که گفته شد نئاندرتالها در غارها زندگی میکردند. دوران طولانی يخبندان آنها را به غار کشانده بود. آنها به دليل وجود سرما و برای گرم کردن خودشان از پوست حيوانات استفاده میکردند. برای اين کار مجبور بودند با حيوانات متعددی در گير شوند. تکامل ابزار آنها را چنان قوی کرده بود که ديگر میتوانستند در مقابل حيوانات وحشی و درنده از خود دفاع کنند و به اين وسيله برای خود پوشاک و غذا تهيه کنند. آنها طرز روشن کردن آتش را هم ياد گرفته بودند و میتوانستند غذايشان را روی آتش درست کنند.
اين انسان هيچگاه انفرادی زندگی نمیکرد. زندگی اشتراکی را از اجداد خود به ارث برده بود. و همين امر باعث شده بود که به اقوام و قبيله خويش دلبستگی پيدا کند. روابط جنسی در بين آنها از آن حالت همگانی پيشين کم کم خارج شد و ممنوعيتهايی بر اين روابط بوجود آمد. مثلا رابطه جنسی بين مادر و پسر از بين رفت. اين ممنوعيت باعث پيدايش جماعت خونی_خانوادگی شد. قبيله پديد آمد. زندگی اجتماعی آنها موجب پيدايش عقايد و باورهای قبيلهيی و انتقال اين عقايد به نسلهای بعد شد. متقابلا عقايد و باورهای هماهنگ، وابستگی بيشتری بين افراد هر قبيله بوجود آورد. در اين اجتماعات، فرد تابع قبيله بود و باورها و عقايد مشترک، عامل وابستگی افراد به يکديگر شده بود. نئاندرتالها وقتی يکی از اقوامشان میمرد، برای رفع ناراحتی و ادای احترام، او را با تشريفات خاصی به خاک میسپردند. مثلا در غاری در شمال عراق بنام «شنيدار» جسد انسانی يافت شده که روی بستری از گل که رويش سنگهای ريزی که بطور مرتب چيده شده بود، دفن شده بود. يا در تاجيکستان فسيل جسد طفلی پيدا شده که با ۵ جفت شاخ بز کوهی که به شکل دايره در اطراف جسد گذاشته شده بود زينت شده بود. يا در غار ديگری باستان شناسها يک جمجمهيی از اين دوران را پيدا کردند که دور و برش پر از سنگهای زينتی ريز و کوچکی چيده شده بود و هدايايی هم در مجاورت جسد قرار داشت. اينها همه حکايت از يک نوع افکار مذهبی در آن دوران می کند.
اينکه اين افکار چگونه شکل گرفت و گسترش پيدا کرد پايه های مادی چندی دارد که موضوع بحث مان است. درست است که مغز بشر در اين دوران نسبت به دورانهای پيشين تکامل چشمگيری داشت ولی انسان هنوز از تبيين حوادث و اتفاقات طبيعی عاجز بود. اين انسان هنوز همچنان مقهور مطلق طبيعت بود. شرايط مادی حيات انسانها در آن دوران به همراه ناآگاهی، ترس و وحشت، و نياز از مهم ترين عوامل اوليه پيدايش نيروهای برتر و مافوق انسانی در ذهنيت انسان نئاندرتال بود. قبل از اينکه خدا در ذهن انسان بعدی يعنی „هموساپ ينس“ شکل بگيرد، در ذهن „نئاندرتال“ مقدماتش فراهم شد. اين انسان از آنچه نمیشناخته هراس داشته و همين هراس و وحشت باعث ايجاد احترام و ستايش آن شیء نا شناخته میشده است. او در اولين مراحل زندگيش با طبيعت برخورد میکند. به طلوع و غروب آفتاب نگاه میکند، باد و باران را میبيند، شب و روز، سرما و گرما، رعد و برق، بيماری و مرگ او را به انديشه وا میدارد. سيل و زلزله، طغيان رودخانهها، ريزش کوهها و بسته شدن دهانه غارها، تاريکی شب، صدای حيوانات وحشی، دريده شدن بوسيله آنها، ريزش بهمنهای سنگين و هزاران مصائب کوچک و بزرگ طبيعی ديگر او را به وحشت میاندازد. احساس عجز و ناتوانی میکند، احساس بی پناهی میکند. در نتيجه در صدد بر میآيد که راهی را برای حفاظت خويش پيدا کند. او میخواهد منبع و منشاء هر يک از اين پديدهها را کشف کند و با آن ارتباط برقرار کند و نظر مساعدش را جلب نمايد، تا در مواقع لزوم و در مقابل حمله ساير عوامل از آن حمايت و محافظت بطلبد.
اين انسان همانطور که برای رفع مايحتاج خويش به توسعه ابزار توليد و تکميل وسائل کار دست ميزند و فعاليت میکند در باب افسانه پردازی هم به فعاليت ذهنی دست میزند. دانستههای خود را پيچ و تاب میدهد و آنقدر اينکار را میکند تا اينکه تخيلاتش برای افسانه سازی ميدان وسيعی پيدا میکند و آنقدر در اين ميدان میتازد که مثل کرم ابريشم در درون افکار واهی تنيده شده خود اسير و گرفتار میشود. ابداعات و افسانههای اختراعيش ارباب و فرمانروای ذهنش میشود و خودش را مغلوب ذهنش میکند. روح پرستی اولين اعتقاديست که اين انسان به خود میگيرد. او از آنجا که نمیتواند پديدههای پيرامون خود را تبيين علمی کند تخيلش را بکار میاندازد. مثلا وقتی که صدای زوزه باد در غار میپيچد تصور میکند که اينها ارواح اشياء جاندار و بی جانی هستند که در سراسر غار يا در حول و حوش زندگی آنها قرار دارد. آنها در اين دوره تصور میکردند که وقتی انسانی يا حيوانی میميرد روحش از بدن جدا شده و در اين دنيا سرگردان باقی میماند. تصور میکردند که اين ارواح دارای احساسات و عواطف و اراده هستند. بنابراين بايد با آنها طوری رفتار کرد که موجبات ناراحتی خاطر آنها فراهم نشود تا آنها متقابلا به انسان احترام بگذارند و در مواقع لزوم کمکش کنند. در نتيجه برای رضايت خاطر آنها شعائر خاصی انجام میدادند، هدايايی تقديم میکردند . زمانی که کسی میمرد اشياء قيمتی و حتی خوراکی در جوار جسم او تدفين میکردند. روح پرستی مدرن امروزدقيقاً ادامه روح پرستی انسانهای نئاندرتال آن روز است. برگزاری مراسم تدفين، عزاداری روزهای بعد از مرگ، مراسم شب هفت، غذا خوردن و غذا دادن به ديگران در جوار قبر متوفی اگر چه حاکی از احساسات محبت آميز نسبت به اقوام و وابستگان متوفی است ولی ريشه در اعتقادات بشر اوليه دارد.
اعتقاد به روح نزد انسان اوليه و تاثير ارواح بر حيات اقتصادی باز ماندگان باعث بروز قشری در اجتماع آن روز شد که مدعی بود میتواند با ارواح رابطه برقرار کند و آنها را تحت اختيار خويش بگيرد و از طريق اراده آنها میتواند بيماران را شفا داده و ارواح خبيثه را از جسم بيمار دور کند. اين قشر که در دوران „هوموساپ ينس“ يا انسان انديشه ورز به بلوغ خود رسيده بود، جادوگران و ساحران نام گرفتند. اينها از احترام بسياری برخوردار بودند و دستوراتشان در همه زمينهها بدون چون و چرا اطاعت می شد. دستورات اينها حتی به عرصه اقتصادی و کاشت و برداشت محصول هم تسری پيدا کرده بود. حضور اين ساحران در مواقع چيدن ميوه يا زائيدن حيوانات اهلی امری ضروری بود و توام با مناسک خاصی بود. آنها ابتدا بايد در اين مراسم اوراد خاصی را میخواندند تا ارواح خبيثه از خراب کردن ميوهها يا اذيت و آزار مواليد ممانعت بشوند. انجام اين فعاليتها باعث میشد که ساحران و جادوگران از محصولات سهم جداگانهيی داشته باشند و هدايايی دريافت کنند. اين ساحران و جادوگران بعدها در گذر زمان به کشيشان و راهبان و امامان و پيغمبران تبديل شدند. و در اين رابطه معابدی هم ساخته شد که هدايا و قربانیها طی مراسمی در اين اماکن تقديم بشود.
يکی ديگر از اعتقادات بشر اوليه پرستش مظاهر طبيعت است. بشر در طول تاريخ حيات خود تا به امروز هر چيزی را که در زمين و آسمان بوده پرستيده و برای هر کدام از آنها قدرتی مافوق خودش قائل شده. سنگ پرستی از متداولترين نوع طبيعت پرستی بوده. شهابهای آسمانی، احجارعظيم الجثه و يا کوچک (مثل حجرالاسود)، احجار تراشيده به صورتهای گوناگون، حيوان پرستی از قبيل ببر و گرگ و مار و شغال و انواع ديگر حيوانات، و گاو پرستی بعنوان الهه باروری و حاصلخيزی، آفتاب، ماه، ستارگان، رعد و برق، دريا، باد و باران و آتش همگی روزگاری عنوان خدايی داشتند.
يکی ديگر از اعتقادات بشر اوليه توتم پرستی بوده. اين عقيده به نوبه خود منشعب از طبيعت پرستی است. و براين اساس استوار بود که هر قبيله يکی از جانداران، نباتات يا هر شیء محسوس ديگری را بعنوان پدر بوجود آورنده قبيله میپذيرفت و آن را پرستش میکرد. افراد قبيله معتقد بودند که توتم، مدافع آنها در برابر خطرات است.هر قبيله توتم خودش را خجسته میدانست و تنها آن را میپرستيد. توتم هر قبيلهيی يک جور بود. توتمها نقشها يا کنده کاريهای روی ديوار غارها بود که دارای اشکال عجيب بود. مثلا پيکری از انسان با ۴ دست که دارای سری مثل سر شغال است. يا مثلا باستان شناسان در غار «سه برادران» در جنوب فرانسه تصويری از دوران پارينه سنگی ميانه پيدا کردهاند که پيکر يک انسان را نشان میدهد که دارای سری مانند بز کوهی شاخدار و چشمانی دارد شبيه چشمان جغد و پنجههای دستش درست مثل خرس است و يک دم هم دارد مثل دم اسب. انسانهای اوليهٌ آنجا اين توتم را که مظهر زندگی آن قبيله بود میپرستيدند و از آن میخواستند که در مواقع خطر به آنها کمک کند. توتميسم در همه قبيلهها چه در دوران انسانهای نئاندرتال چه در دوران هوموساپ ينس وجود داشته است. امروز هم اين مظاهر بشکل مدرن وجود دارد. پرچم کشورها يکی از همين توتم هاست. پرچم مظهر حضور و اداره يک کشور است، در مراسم خاصی بالا و پائين برده میشود بوسيده میشود. انسانهای زيادی دور آن با لباسها و اشکال خاصی ساعتها میايستند تا اين پارچه در زمان پيروزی به احتزاز درآيد و يا در زمان خاص ديگری نيمه افراشته شود. يا مثلا مجسمه عقاب آلمان يک توتم است.
يکی ديگر از اعتقادات انسان اوليه هوموساپ ينس (دوران نوسنگی) اعتقاد به خدايان متعدد بود. اين اعتقاد در ادامه اعتقاد به توتميسم و فتيشيزم بود. فتيشيزم احترام فوق تصوری بود که انسان اوليه برای سحر و جادو قائل بود. کف بينان و فالگيران امروزه فتيشتهای آن روزند.
ترس و نا آگاهی و نياز بشر در اين دوره خالق خدايان شد. در ابتدا همه خدايان از جنس ماده بودند. ونوس، ايشتر، آروتميس، سی بل، ميترا و غيره. و اين نشانگر آن است که زن در اجتماع آن روز از احترام فوق العادهيی برخوردار بوده است. بعدها خدايان ديگری بوجود آمدند. بوجود آمدن هر خدا و ميزان اقتدار آن رابطه مستقيمی با نظام توليدی و ويژگیهای محيط و شيوه زندگی انسانهايی داشته که در آن محيط زندگی میکردهاند. مثلا در يونان باستان از ١٢ خدا شش تای آن مرد و شش تای ديگر زن بودند. از مشهورترين خدايان يونان میشود از زئوس (خدای خدايان) نام برد بهمراه پوزئيدون (خدای درياها)، هرمس (خدای تجارت)، آپولون (خدای هنر)، آتنا (خدای عقل و خرد)، آرتميس (الهه شکار)، افروديت (الهه زيبايی) و…
همين خدايان در روم باستان نامهای ديگری داشتند از جمله: ژوپيتر، نپتون، مرکور، آپولون، مينروا، ديانا، ونوس و غيره.
در بين النهرين هم قضيه از اين قرار بود که هر شهر يک معبد برای خود داشت. بزرگترين معبد بنام زيگورات بود که در آن بزرگترين خدای بين النهرين قرار داشت. مردم به اين خدا غذا و لباس هديه میدادند. تنها افراد بخصوص اجازه ورود به اتاق مقدس را داشتند. ورود به آنجا تابو محسوب میشد. معبد علاوه بر پرستشگاه، محل تجارت هم بود. محلی هم داشت برای قربانی کردن. محلی برای تعليم و تربيت مذهبی و آموزش اطفال. تنها روحانيون و جادوگران بودند که قشر روشنفکر محسوب میشدند. همه امور در دست اينان بود. اينها از طريق غيبگويی و دعانويسی و سحر و افسون ثروت هنگفتی بدست آورده بودند و قصرهای مجللی داشتند. شکوفايی اقتصادی اينها بستگی بسيار زيادی به اوضاع جوّی داشت. اينها برای نزول باران و پايان يافتن خشکی مردم را عادت داده بودند که دست به دعا بزنند و ورد و جادو بخوانند. در هر شهری يک يا چند عنصر از عناصر طبيعت را به عنوان خدا برگزيده بودند و معتقد بودند که آنها مردم را از مصائب طبيعی نجات میدهند. مورخين تا ۴٠٠٠ خدا در بين النهرين را ثبت کردهاند. مردم عادی میبايستی برای حضور در بارگاه خدای سنگی صدقات و نذورات زيادی به خدام خدا میدادند تا آنها را به پيشگاه خدا معرفی کنند. از خدايان سومريها در بينالنهرين خدايان زير را میشود نام برد: شمس (خدای آفتاب)، ال (خدای خدايان)، و ان ليل( خدای زير زمين).
از خدايان مصر هم میشود از آمون ( بصورت قوچ)، فميس ( ماده شير) و آپيس ( گاو نر) را نام برد.
انسانهای باستان همچون انسانهای اوليه معتقد بودند که خدايان، پس از مرگ، روزی، دوباره ظهور خواهند کرد. بعدها اين خدايان به تک خدايی تبديل شدند که قدرت مرموز و فوق العادهيی داشت. صرف نظر از شخصيتهای مجهول الهويهيی مثل نوح ، موسی و ابراهيم و يعقوب و غيره، در ١۴ قرن قبل از ميلاد، فرعونی وجود داشت بنام آمنوفيس که برای اولين بار طرح خدای يگانه را ريخت بنام آتون و خودش را „آخن آتون“ ناميد. يعنی مورد پسند آتون. او معبدی برای پرستش آتون ساخت و سپس مسأله دنيای پس از مرگ را مطرح کرد. مصريان معتقد بودند که روح پس از مرگ نزد خدا باز میگردد و جسمش از طرف پرندهيی که سری چون سر انسان دارد به نام „بع“ بر روی جسد پرواز میکند. اين خدای جديد دارای خصوصياتی بود که ديگر خدايان از آن محروم بودند. اين خدا در هيچ هيأتی قابل رؤيت نيست. صدايی از آن شنيده نمیشود. نمیتوان لمسش کرد. با حواس پنجگانه قابل درک نيست. تنها بايد به او ايمان داشت. اين خدا محصول شعور جمعی انسانهای آن دوران است. تمام خصوصياتش خصوصيات مردم آن عصر است. اعراب آن روزگار (همانند يهوديان) تمام صفات خود را به خدا منتقل کردند. از آنجا که ايشان به دليل شيوهٌ خاص مناسبات توليدی حاکم و وضعيت جغرافيايی ويژه، دارای فرهنگی کينه ورز و انتقامجو بودند اين ويژگی را عيناً به خدايشان منتقل کردند: «سرانجام از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق کرديم» (اعراف ١٣۶). «و از آنها انتقام گرفتيم پس ببين چگونه بود عاقبت دروغگويان» (زخرف ١۴). «همانا انتقام گيرنده هستيم» (دخان ۱۶).
يکی ديگر از ويژگیهای ساکنين آن مناطق در آن زمان، مستبد بودنشان بود. همين ويژگی عيناً در خدايشان هم هست: ( «هر کار که اراده اوست انجام ميدهد» (بقره ۲۵۵). «هر که را بخواهد عذاب میدهد و هر که را بخواهد میآمرزد» (آل عمران ۱۲۵). «خدای تو هر چه بخواهد میکند» (هود).
از آنجا که ساکنين آن مناطق در آن زمان به دلايل اجتماعی و جغرافيايی از بسياری از مواهب طبيعی محروم بودند، اين امر باعث بروز نيازهايی در ايشان گرديد که خود را به شکل آرزو نمايان ساخت: داشتن زن زيبا، شراب و زندگی در باغی سر سبز. بنابراين خدايی ساخت که تمام اين آرزوها را اجابت کند.
«بهشتيان در زير درختان بی خار، درختان در هم پيچيده با سايههای بلند و کشيده در کنار جويبارهای روان مینشينند» (واقعه ۳ تا ۲٠).
«و نهرهايی از آب، شير، عسل مصفا و جویهايی از می که مايه لذت نوشندگان است» (محمد ١۵).
«و ساقيان زيبای حور و غلمان با جامهای سيمين و کوزههای بلورين بر آنان دور زنند و شرابی گرم به آنان بنوشانند» (سوره انسان ۱۵ تا ۱۷).
از ديگر خصوصيات انسانی خدای اديان سامی، میتوان موارد زير را نام برد:
قهار، متکبر، جبار، مکار، رحيم، رحمان، بخشنده، مهربان، ياری دهنده، انتقام کشنده، عذاب دهنده و……
اگر زمانی سه عامل ناآگاهی، ترس، و نياز موجب پيدايش خدا در ذهن انسانهای اوليه بود، امروز ديگر اين سه فاکتور نقش اساسی را در پابرجايی خدا در ذهن مردم بازی نمیکند. آنچه که امروزه به اين سه عامل افزوده شده است و نقش اصلی را ايفا میکند، سود جامعه سرمايهداری از وجود خداست. جامعه سرمايهداری به انحاء مختلف کوشش میکند شعله اين توهم را در ذهن جامعه روشن نگه دارد تا بتواند به اين وسيله سدی را در مقابل تحرکات مردم بر عليه مناسبات خويش بسازد. ذهنيت خداجو هميشه سلاحی در دست طبقه حاکم اجتماعی بوده و امروزه هم حربهيی است که بهترين کاربرد را در جهت تفرقه اندازی بين طبقات فرو دست جوامع دارد. يکی از راههای مقابله با مناسبات سرمايهداری افشای چهرۀ بی چهرۀ خداست و نشان دادن اين واقعيت که:
خدا بزرگترين دروغ تاريخ است.
کاش میشد به همه گفت که خدا دروغ است تا به اسم او اینهمه غارت نکنند . اینهمه ظلم نکنند. اینهمه دروغ نگویند…کاش میشد همه بفهمند که خدا نیست….این بشر است که مسءول کارهای خود است