فرهنگی و هنری

هنر و ادبيات انقلابی در خدمت مبارزه طبقاتی

فردا 19 اکتبر 2010

Filed under: شعر — فرهنگ @ 11:27 ب.ظ.

فردا

کوچک خوب!

گریه نکن

من صداقت گریه‌هایت را می‌دانم

و از قطره‌های اشکت

دنیائی تجربه دارم.

*          *

کودک همیشه گریان همسایه!

من سلول پیکر فقرم

و ضجه‌هایت را خوب می‌شناسم (more…)

 

هدف‌مندسازی یارانه‌ها يا ؟!؟!؟؟!!؟

Filed under: طرح — فرهنگ @ 12:10 ق.ظ.

هدف‌مند سازی یارانه‌ها یک عنوان بدلی برای افزایش بهای کالاهای حامل انرژی و تعداد دیگری از کالاهای مورد نیاز روزمره توده‌های وسیع مردم است، گوئی که طبقه حاکم بر ایران و نمایندگان سیاسی آن، از قماش خامنه‌ای و احمدی‌نژاد، از جیب خودشان چیزی به عنوان یارانه به مردم می‌دهند. در حالی که آن‌چه تحت عنوان یارانه به مردم پرداخت می‌شود، حاصل کار کارگرانی‌ست که نفت و گاز و کالاهای دیگر را تولید می‌کنند و نیز مالیاتی که خود توده‌های زحمتکش می‌پردازند. بنابراین دولت، از جیب امثال خامنه‌ای و احمدی‌نژاد و دیگر سران و مقامات دولتی چیزی به مردم نمی‌پردازد، بلکه بالعکس خود دستگاه دولت، یک انگل است که از طریق حاصل دسترنج کارگران و زحمتکشان تغذیه می‌کند. حالا این سوال مطرح است که دولت این درآمد کلان فقط ٢٠هزار میلیارد تومانی سال پایه را می‌خواهد چه کند و در چه راهی خرج نماید. آیا می‌خواهد با این درآمد کلان، اشتغال ایجاد کند؟ صرف بهبود وضعیت آموزشی، بهداشتی، درمانی و رفاهی مردم کند؟ خیر! دولت در اساس می‌خواهد، آن را صرف هزینه دستگاه بوروکراتیک- نظامی، پلیسی و امنیتی سرکوب خود کند. صرف هزینه‌های دستگاه تحمیق مذهبی کند. صرف کمک صدها میلیون دلاری به گروه‌های اسلام‌گرا از نمونه حزب‌الله، حماس و جهاد اسلامی، ده‌ها گروه ریز و درشت اسلام‌گرا در خاورمیانه و آفریقا و ایضا دولت‌های مرتجع کند

152.jpg

 

۲۴ مهر ۱۳۱۸ : قتل فرخی یزدی آزادی‌خواه ایران 18 اکتبر 2010

۲۴ مهر ۱۳۱۸ قتل فرخی یزدی شاعر خلقی

فرخی یزدی شاعر، ناشر روزنامه «توفان» و نماینده مجلس شورای ملی با تزریق آمپول هوا در درمانگاه زندان كشته شد. وی از منتقدان روش های رضاشاه بود و در اشعارش به طور ضمنی و یا علنی حکومت را مورد انتقاد قرار می داد. فرخی نماینده شهر یزد بود.

فرخی یزدی دوخته لب

زندگی فرخی یزدی، شاعر آزادی‌خواه ایران
میرزا محمد متخلص به فرخی در سال ۱۲۶۷ قمری در یزد متولد شد. در ۱۵ سالگی به علت روح آزادی‌خواهی و افکار روشن و شعری که علیه اولیای مدرسه سروده بود، از مدرسه اخراج شد. پس از خروج از مدرسه به کارگری مشغول شد. با طلوع مشروطیت و پیدایش حزب دموکرات در ایران، فرخی به آن حزب پیوست و در ستایش آزادی چنین سرود :
قسم به‌ عزت و قدر مقام آزادی
که روح بخش جهان است نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بود آن‌کس
که داشت از دل و جان احترام آزادی
در آن عصر مرسوم بود که در اعیاد، شعرا قصایدی می‌ساختند و در مدح حکومت وقت در روز عید می‌خواندند. فرخی با شعری رسما حکومت را به باد انتقاد گرفت ؛ (more…)

 

» کسی که می رود « 17 اکتبر 2010

Filed under: ناظم حکمت — فرهنگ @ 11:14 ب.ظ.

» کسی که می رود «

شعری از ناظم حکمت

hekmat4.jpg

با ترجمه ی حامد رحمتی

 

روی شیشه ها

شب بود و

برف

میان تاریكی

در نهایت درخشش ریل های موازی

جدایی را به خاطر می آوری

در سومین سالن ایستگاه

دختری كوچك

با پاهای عریان

و چادری سیاه

به خوابی عمیق می رود

من قدم می زنم… (more…)

 

عدالت در رژیم 16 اکتبر 2010

Filed under: طرح — فرهنگ @ 11:14 ق.ظ.

1scan0001.jpg

 

طنز چیست؟ 15 اکتبر 2010

Filed under: مقاله،نقد،نظر،دیدگاه,طنز — فرهنگ @ 1:34 ق.ظ.

ما قبلا در معنا شناسی هنر معنی طنز را درج کرده بودیم اینک یک نظردیگری از طرف خوانندگان ارسال گردیده که در ادامه بدرج این مطلب می پردازیم

طنز چیست؟

 

 

طنز در اصل واژه یست عربی که با گسترش دین اسلام وفرهنگ عرب در سرزمین خراسان در زبان فارسی- دری راه یافت ودرزبان فارسی – دری معنای آن فسوس کردن ، فسوس داشتن ، مسخره کردن ، نارسایی ها را برخ کشیدن ، سخن با پرده گفتن ، کسان را خنداندن ، برگردانی شده میتواند .در عربی به گون های (طنز ، یطنز،طنزآ) آمده است چنانکه الجوهری گوید:« والطنز السخریه » درادبیات غرب و بویژه انگلیسی همگون این واژه : (Satiriker ,Sotiris, Satire) که نخستین طنز دومی طنز پرداز وسومی طنز آمیز معنا میدهند.

ریشه ای یونانی آن: (ستوریوز ) وریشه ای لاتینی آن ( ستورا ) میباشد .(ستار یا) نام ظرفی پر از میوه های گوناگون بود که به یکی از خدایان کشاورزی هدیه داده شده بود معنی واژگان (ستورا) که «غذای کامل» آمیخته از چندین نوع خوراکه را در بر می گرفت در گام نخست، به سروده های دوازده هجایی اطلاق می شد وپسان های به سروده های خنده آور ونمکین ( ستورا ) می گفتند .
برخی از پژوهش گران وبرگردانان زبان های خارجی افزون بر آن وآژه : (Irony, Ironic Mockery) را نیز به معنای طنز می پندارند.( تاریخ طنز وشوخ طبعی نوشته داکتر علی اصغر حلبی رویه۱۴۴) طنز در اصطلاح ادبی به نوع ویژه ای از ژانرادبی گفته میشود که به گونه ی نظم ویا نثر به نا رسایی های نا پسند اجتماعی ، فساد اداری ، سیاسی وحتا اندیشه های فلسفی تاخته وآنها را با ارایه خنده به چالش بکشد .طنز تفکر بر انگیز است ، گرچه بر پایه ی خنده استوار است اما خنده را تنها وسیله ی میپندارد برای رسیدن به هدف به منظور اگهی انسانها به نارسایی ها . در ظاهر میخنداند اما در پس این خنده درد های وحشتناکی پنهان است .به همین منظور برخی به این باور اند که « طنز یعنی گریستن قاه قاه ، طنز یعنی خندیدن آه، آه» طنز در اثار ادبی پیش کسوتان ادب زبان فارسی- دری به معنا های گوناگون چهره مینماید طنز به معنای تمسخر: مولانا گوید: سالها جستم ندیدم زو نشان جز که طنز وتسخر این سرخوشان(مثنوی۲-۱۸۷) ویا: ورنه تسخیر باشد وطنز ودها کر را سامع ضریر آنرا ضیآ (مثنوی د ۴ بیت۲۲۰) به معنای سرزنش: دی گفت به طنز نجم قوال کای بنده سپهر آبنو ست( دیوان کبیر ،۲-۵۵۰)
طنزی کند وندارد آزرم
چون چشمش نیست کی بود شرم
سایه که نقیضه ساز مرد است
در طنز گری گران نورد است.
لیلی ومجنون نظامی ر-۴۲ چاپ وحید)
طنز کنان روبهی آمد زدور
گفت صبوری مکن ای نا صبور( نظامی ( گنجیه، ۱۰۶ چاپ وحید)
سعدی گوید: دی گفت سعدیا من از آن توآم به طنز آن عشوهء دروغ دگر بار بنگرید( غزل ۴۱۰ چاپ نورالله…)
طنز به معنی کنایه:
ملک الشعرا محمد تقی بهار گوید:
مثقلی با من زروی طنز گفت
«صحبت از فضلت به کشور میرود …»
طنز به معنی سخنان خنده آور : در تاریخ بیهقی آمده است:« آنچه دیده وشنیده از احوال نوخاستگان وحرکات ایشان با طنز می گفتند » تاریخ بیهقی رویه۵۹۹)
پیشینیان بآنکه این ژانر ادبی را میشناختند با آنهم طنز را با هجو ،مطایبه ، هزل و فکاهی گاهی همسو میپنداشتند .نخستین کسی که برای هریک از بخش بالای تعاریف جداگانه را رواداشت کاشفی سبزواری است ، که« در بدایع الافکار فی صنایع الاشعار» این شناسه ها را بیان داشته است .
از دیدگاه امروزیان میتوان طنز، فکاهی ، هزل ، هجو را چنین شناسایی کرد:
هجو: «هجو وهجاء وتهجا» هر سه از مصدر هجا ویهجو پدیدار گردیده اند جو واژه یست عربی که در فارسی- دری به معنای سرزنش کردن ، بیهوده سخن گفتن ، دشنام دادن ، یاوه سرای ، نکوهیدن ونارسایی ها را برشمردن معنی می دهد ودر اصطلاح ادبی به سروده ویا خامه ی گفته می شود که در آن به نیشخند گرفتن وبیان نا رسایی ها به منظور خورد شماری و سرزنش مقابل از روی غرض شخصی پی گیری باشد و در برابر مدح قرار دارد .
در زبان انگلیسی آنرا ( لمپون) که ریشه ی آن (لمپر) است میگویند واگر به فارسی- دری برگردانی شود میتوان آنرا به «یک جرعه نوشیدن، زیاد نوشیدن ومست شدن» برگردانی نمود. (more…)

 

پانتوميم 13 اکتبر 2010

Filed under: داستان - نمايشنامه — فرهنگ @ 12:22 ق.ظ.

پانتوميم

مرضيه ستوده

مه رقيق معلق، روی چمن سبز روشن. چشم انداز روبروی خانه ی فردوس، تا چشم کار می کند چمن است و تپه ماهور. اما گول زنک هم هست چون کمی این طرف تر، آن طرف تر، خيابان است و جدول بندی و ساختمان های بلند بدقواره. مرغ های دریایی این چه می کنند؟ مثل ولگردها! نه می توانند بلند پرواز کنند، نه درست بخوانند. راه گم کرده اند؟

روزهایی که مه غليظ است، قبل از طلوع آفتاب، لایه های مه، فشرده و انبوه، لایه لایه درهم می روند غليظ و غليظ تر مثل امواج معلق، پراکنده می شوند. گویی تکه ای از دریا روی چمن. مرغ های دریایی سراسيمه، خيزبرمی دارند، جيغ می کشند، بالای همان یک تکه چمن، دایره وار چرخ می زنند، همهم های از جيغ و شيون سر می دهند و دلخراش غيه می کشند. تا آفتاب بتابد، مه زلال شود، و یکی یکی یک پا زیر بال کشيده، رو به خورشيد آرام بگيرند.

نزدیک سحر، فردوس از جيغ مرغ ها بيدار می شد. به خودش می پيچيد و فکری می شد. بی تابی ی مرغ ها بی قرارش می کرد. شاید هم از خوشی جيغ می کشيدند. مثل خودش که یک شب وقتی از خواب پرید، از لذت، ت ناش همه نبض بود و دست هاش که ملتهب خود را نوازش کرد، شمد را چنگ زد و از خوشی ناله کرد. فردوس بلند بالا، سيه چرده، در پنجاه سالگی هنوز اندامی متناسب و ورزیده داشت، با دو بافه ی کلفت مو تا روی سينه که سينه های افتاده اش را برجسته نشان می داد. وقتی با یکتا پيراهن بلند تا مچ پا از این ميخانه به آن ميخانه سرک می کشيد، محلی ها فکر می کردند سرخ پوست است. گذشته ها در شهر و دیار خودش، دبير زبان انگليسی بود. شوهر داشت. مردم می گفتند اجاقشان کور است. کس و کار فردوس می گفتند عيب از شوهرش است. فاميل شوهرش می گفتند فردوس بچه اش نمی شود. می گفتند از قيافه اش پيداست. وقتی شوهرش دچار بيماری نسيان شد و رفته رفته، اسم فردوس یادش رفت، فردوس خلقش تنگ شد و راهی شد.

دلش می خواست یک جایی برود که هيچکس دورش نباشد. دوست و آشنا و فاميل نباشد. از وقتی شوهرش در آسایشگاه بستری شد و فردوس یکٌه و تنها ماند، رفتار همه با فردوس عوض شد. خواهر، برادرها توقع داشتند فردوس بهشان برسد، وردستشان باشد، بچه هاشان را نگه دارد. مادرش از همه بيشتر، بهش می گفت: خب تو که زاق و زوق نداری بلندشو بيا به من برس. دختر خاله، بچه هاش را می گذاشت پيش فردوس می رفت سوریه. زن برادرها، مهمان که داشتند، برنج را فردوس باید آبکش می کرد. درس های بچه ها را باید روان می کرد. خودش هم دوست داشت، با بچه ها کيف اش کوک بود. خط کش را روی هوا تاب می داد، رهبری می کرد، دسته جمعی با بچه ها سرود می خواندند، اول از همه، خودش خارج می خواند، خنده ش می گرفت با بچه ها غش و ریسه می رفتند. دست هاش را می گذاشت روی سرش، بچه ها از حلقه ی بازوهاش آویزان، می چرخيد. د بچرخ. مگر ول کن بودند بچه ها؟ اما هيچوقت نمی شد یکی بگوید فردوس حالت خوبه؟ از بس همه گرفتاربودند. (more…)

 

شوخی با خدا! خدا و درس حساب! 11 اکتبر 2010

Filed under: طنز — فرهنگ @ 12:36 ق.ظ.

شوخی با خدا!

خدا و درس حساب!

تقدیم به دانش آموزان

افشین

این خدا هم موجود عجیبی است. بد جوری آدمها را سر کار گذاشته است. از یکطرف می گوید و» (١) «. به علم ازلی از اسرار آسمان ها و زمین آگاهست » :۲) و خلاصه خود را عقل کل و )« خداوند بر همه چیز داناست همه چیز دان می داند. اما اینقدر حرفهای عجیب و غریب و ضد هم در مذاهب مختلف و در کتابهایش گفته که آدم را گیج می کند که کدام را باور کند. بعضی وقتها مثل معلمی است که خودش هم درسهایش را بلد نیست. یا مثل دانش آموزی که اصلاَ درسهایش را نخوانده و پای تخته گیر می افتد.

آسمانها و زمین را » برای مثال در قرآن چند جا می گوید بگو » ٣) اما از طرف دیگر می گوید )«. در شش روز آفرید

آیا شما به آن کس که زمین را در دو روز آفرید کافر هستید و۴) و یا در جای دیگر )«. برای او همانندهایی قرار می دهید

او در زمین کوههای استواری قرار داد و » قرآن می گوید برکاتی در آن آفرید و مواد غذایی آن را مقدر فرمود، – اینها!»همه در چهار روز بود – درست به اندازه نیاز تقاضا کنندگان سپس به آفرینش آسمان پرداخت، » ٥) و در ادامه هم می گوید)… در این هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز(٦)«. آفرید

حالا بیاییم دو دوتا چهار تا کنیم.

٢ روز (برای آفرینش زمین) + ٤ روز (برای آفرینش برکات) + ٢ روز (برای آفرینش آسمانها) = ٨ روز، و نه ٦ روز. (more…)

 

ادبیات کارگری – ۲۲ 8 اکتبر 2010

Filed under: ادبیات کارگری — فرهنگ @ 11:33 ب.ظ.

ادبیات کارگری – ۲۲

سخنی در باره شعر (٢)

شعری که این هفته برایتان انتخاب کرده‌ایم از یک رفیق حروفچین چاپخانه است و می‌بینید که چقدر زیباست اما آنچه نقل شده، تمامی شعر نیست، شعر اصلی بلند بود و تکه‌هائی از آن را حذف کردیم. البته این حذف کردن فقط به دلیل بلندی شعر نبود، بلکه علت دیگرش این بود که در دیگر قسمت‌های شعر، مفاهیم و مصراع (سطر)های مشابهی تکرار شده بود و این تکرار نه تنها کمکی به بهتر شدن شعر نمی‌کرد بلکه بیشتر بصورت حرفهای ساده‌ای بود که حذف آنها هیچ لطمه‌ای به شعر نمیزد. بخش‌هائی که ما حذف کردیم با بخش‌هائی که پيش روی شماست فرق داشت، همان فرقی که بين نثر و شعر هست. مثلا یکی از سطرهائی که ما حذف کردیم اینطور بود «گرسنه کوچک، گریه نکن خواهش می‌کنم». می‌بینید که این جمله درست مانند حرف‌هائی است که در محاوره روزمره و در صحبت‌های معمول هم بکار می‌رود. اگر ده نفر و صد نفر دیگر هم بخواهند مفهوم جمله بالا را بیان کنند همه همان کلمات را بکار خواهند برد و حرف خود را به همان صورت خواهند زد. گذشته از آن این جمله فقط یک معنی دارد و یک مسئله را می‌گوید و اصولا غم وشادی و فکر و موضع گوینده در آن دخالت ندارد. نه شناختی از گوینده شعر بدست می‌دهد و نه شناخت کاملی از کودکی که گریه می‌کند. اما وقتی همین شاعر در جای دیگر می‌گوید:

قطره کوچک رنج

زلال اشکت

میلاد مسلسل است و استمرار خشم (more…)

 

توصیف 7 اکتبر 2010

Filed under: عباس سماکار — فرهنگ @ 11:13 ب.ظ.

توصیف

غباس سماکار

بازخوانی ِ یک رویداد

در نمای ِ شکسته وپنهانی و شِگِفت و دردآور و به تدریج

بدون آن که موضوع روشن شود

اما بوی گوگرد و دود و خونی که جهان را فراگرفته است

همه چیز را لو می دهد

در خیابان ِ سرزمینی ناشناسی

جنگی نابرابر در کار است

و ما

شعر می خوانیم

اما شعر (more…)